۲-۱-۲-۲-۱-): نگاه بیرون دینی:
اندیشمندان اسلامی، اعم از شیعه و سنی، در حوزه ضرورت بعثت پیامبران، که تعیین قلمرو دین از ثمرات مهم این بحث به شمار می آید، از دیدگاه و رهیافت یکسانی برخوردار نیستند. و در یک تقسیم بندی می توان نظرات آنها را در پنج محور عمده بدست آورد.[۱۳۴]
۲-۱-۲-۲-۱-۱-): رهیافت کلامی؛ (اصل حکمت و لطف):
این رهیافت در سدههای پیشین، از سوی متکلّمان مطرح بوده است. در آن، وجود خداوند و صفات کمالی آن مانند؛ حکمت، لطف، علم، قدرت و خیرخواهی پیش فرض گرفته میشود. بر این اساس، خداوند، ذات واجب الوجودی است که صفات پیشگفته را به صورت بینهایت دارد. یکی از این صفات، صفت حکمت است، که همه اعمال الهی از جمله آفرینش عالم امکان و انسان را حکیمانه و غایتمند میداند. در جای خود اثبات شده که فلسفه آفرینش انسان، رهیابی به کمال هدایت و سعادت حقیقی یعنی وصل به عالم مجرّدات و تقرّب به مقام الوهی است.
در صفحات آینده اثبات خواهد شد که پیمودن راه سعادت، برای انسانی که قوّه عقل وی با دامهای گوناگونی مواجه است، به تنهایی میسور نیست؛ بلکه به مرشد و راهنمایی نیاز دارد تا انسان را در مقام شناخت و عمل مدد رساند. به دیگر سخن، برانگیختن پیامبران و سفیران آسمانی، شرط هدایت و کامیابی انسان است و بدون آن، انسان به غایت و مقصد آفرینش خود دست نخواهد یافت.
بر این اساس، صفات حکمت و خیرخواهی (قاعده لطف)، مقتضی است که خداوند برای نیل آفریده خود به مقصد خویش، ابزار و مقدّمات آن را در اختیار انسان قرار دهد و در صورت عدم آن، یعنی عدم ارسال سفیران آسمانی، انسان به غایت آفرینش دست نمییابد و آفرینش وی از سوی خداوند، عمل غیر حکیمانه و به تعبیری عبث خواهد بود و با صفت حکمت الهی ناسازگار است.
همچنین نفرستادن پیامبران، با صفت خیرخواهی و لطف الهی در تعارض است؛ چرا که صفت پیشین مقتضی است، خداوند برای تأمین سعادت انسان و جلوگیری از گمراهی وی، پیامبرانی را ارسال کند که در صورت عدم آن، صفت خیرخواهی و اصل لطف مخدوش میشود؛ امّا این فرض که خداوند، حکیم و خیرخواه است، ولی نمیداند که بعثت پیامبران با وجود عقل، لطف و هادی و موصل انسانها به سعادت است، یا این که میداند، امّا بر آن قدرت ندارد، خلاف صفت علم و قدرت لایتناهی الوهی است. بر این اساس، متکلّمان طرفدار اصل حُسن و قُبح عقلی، یعنی امامیّه و معتزله از اصل بعثت، به اصل وجوب لطف یاد میکنند.
شیخ مفید؛ که از متکلّمان و متفکّران نامدار شیعی است، در پاسخ به این پرسش که «بر وجوب نصب انبیا و رسل، چه دلیلی وجود دارد؟ مینویسد: دلیل ما لطف است که بر حق تعالی وجوب دارد.
او درباره وجوب لطف الهی میگوید: «غرض حق تعالی (که هدایت انسانها باشد) به آن توقف دارد. و درباره لطف می گوید: «اللطف هو ما یقرّب المکلّف معه من الطاعه و یبعّد عن المعصیه و لا حظّ له فی التمکین و لمیبلغ الإلجاءَ»[۱۳۵]
«لطف آن چیزی است که مکلف را به طاعت نزدیک می کند و از مصیت دور می کند ولی به حد اجبار نرسد».
در جای دیگری باعنوان «القول فی أنّ العقل لاینفکّ عن سمع» مینویسد:
امامیه بر این مطلب اتّفاق نظر دارند، که عقل در علم و نتایج علمی به سمع و شریعت نیازمند است و از آن انفکاکی ندارد؛ زیرا شریعت، عاقل را در کیفیّت استدلال آگاه میسازد.[۱۳۶] با این توضیح روشن میشود که نه تنها در نزدیکی مکلّف به طاعت و دوری از معصیت به دین و شریعت نیازمندیم، بلکه در کیفیّت استدلال عقل و نتایج عقلی در شریعت، به متون دین نیاز داریم .البتّه از آن رو که مسئله انتظار بشر از دین و قلمرو شریعت، مورد پرسش روزگار شیخ مفید نبوده، از گستره مذهب به تفصیل سخن به میان نیامده است
سیّد مرتضی؛ از متکلّمان برجسته شیعی، با بهره گرفتن از قاعده لطف، به ضرورت بعثت انبیا میپردازد. در این زمینه می گوید:
«در میان افعال انسانها، افعال و رفتاری یافت میشود که اگر آنها را برگزیند، فعل واجب عقلی را مرتکب خواهد شد یا از قبیح عقلی پرهیز خواهد کرد و همچنین افعالی یافت میشود که انتخاب آنها، مستلزم انجام فعل قبیح یا اخلال به واجب میشود. حال اگر حق تعالی چنین مطلبی را بداند، بر او لازم است تا به بندگان اعلام کند تا به انجام فعل واجب و پرهیز از فعل قبیح دعوت شوند؛ بنابراین، بعثت اعلامکننده، یعنی پیامبران واجب است».[۱۳۷]
و در جای دیگر می افزاید:
«اعلم أنّه لا طریق من جهه العقل إلی القطع بفضل مکلّف علی آخر، لأنّ الفضل المراعی فی هذا الباب هو زیاده استحقاق الثواب، و لا سبیل إلی معرفه مقادیر الثواب من ظواهر فعل الطاعات، لأنّ الطاعتین قد تتساوی فی ظاهر الأمر حالهما و إن زاد ثواب واحده علی الأخری زیاده عظیمه و إذا لمیکن للعقل فی ذلک مجال فالمرجع فیها الی السمع، فإن دلّ سمع مقطوع به من ذلک علی شیء عُوّل علیه وإلاّ کان الواجب التوقّف عنه و الشکّ فیه»[۱۳۸]
«مجالی برای عقل در درک ثواب و عقاب نیست و یگانه مرجع، سمع و شرع است. شریعت تنها در امور حیاتی و مربوط به سعادت و شقاوت انسان که از قلمرو عقل خارج است، به داوری میپردازد».
محقّق طوسی؛ نخست به دلیل فواید بعثت، آن را «حسن» بر میشمارد و به دلیل اشتمال آن بر لطف در انجام تکالیف، آن را واجب ذکر میکند:
«البعثه حسنه لاشتمالها علی فواید … و واجبه لاشتمالها علی اللطف فی التکالیف العقلیه».[۱۳۹]
«بعثت پیامبران نیکو است چون شامل فوائدی است . . . و بعثت واجب است به دلیل اشتمال آن بر لطف نسبت به تکالیف عقلیه».
ابن میثم؛ نیز مینویسد:
«وجود النبی ضروری فی بقاء نوع الانسان و اصلاح احواله فی معاشه و معاده و کل ما کان ضروریا فی ذلک فهو واجب فی الحکمه الاهیه فوجود النبی واجب فی الحکمه الالهیه»[۱۴۰]
«وجود پیامبر در بقاء نوع انسانی و و اصلاح احوالش در معاش و معاد ضروری است، و هر چه که اینگونه ضروری باشد پس در حکمت خداوند واجب می شود، پس وجود نبی در حکمت خداوند واجب است».
نکته قابل ذکر درباره ارزش معرفتی و قلمرو رهیافت پیشین این که فقط به مسأله ضرورت وحی آسمانی پرداخته است و ارزش آن نیز به آن محدود میشود؛ امّا این که آیا انسان نیز به چنین دینی نیازمند است و باید به آن ملتزم شود، پاسخ آن از دلیل پیشین بر نمیآید و در واقع، تفاوت دو مقوله فلسفه نیاز به دین و ضرورت آن در این جا روشن میشود؛ امّا در چهار دلیل پسین هر دو مقوله جمع شده است؛ یعنی هم آن ادّله، نیاز انسان به وحی را ثابت میکند و هم به تبع آن نوعی ضرورت و وجوب کلامی وحی را به خداوند ظاهر و کشف میکند.[۱۴۱]
۲-۱-۲-۲-۱-۲-): رهیافت عقلائی؛ (کرانمندی عقل):
دلیل پیشین، اعتبار خود را از بالا و به تعبیری علّت فاعلی یعنی صفات کمالی أخذ میکرد؛ امّا با قطع نظر از آن و توجّه به خود انسان و نیازها و محدودیّتهایش، میتوان ضرورت بعثت را اثبات کرد. یکی از این راهکارها توجّه به کرانمندی عقل در شناخت مبدأ و معاد و تشخیص مصالح و مفاسد است که در عرصههای ذیل بدان توجّه میشود:
۱-): امداد عقل در شناخت مبدأ: هر چند خداوند در سرشت بهترین آفریده خود یعنی انسان، قوّه عاقله و فطرت در شناخت آفریدگار را نهادینه کرده است، قوّه عاقله چه بسا با لایهها و حجابهای معرفتی مثل استدلالهای به ظاهر عقلی در تشکیک وجود خداوند یا جزم به عدم آن، رو به افول و خاموشی میگذارد و فطرت و سرشت پاک انسانی با غرایز و هوسهای مادّی و تبلیغات مسموم اغفال میشود.
بر این اساس، انسان برای شناخت خداوند نیازمند ندای بیرونی است و ندای عقل و فطرت، در بیشتر انسانها به تنهایی کارساز نخواهد شد. به تقریر دیگر، شناخت و معرفت خداوند، واجب عقلی است و متکلّمان فصلی را به این بحث اختصاص داده و ادّله گوناگونی را برای آن مانند شکر منعم و رفع خوف از تصرّف غاصبانه در ملک الهی، اقامه کردهاند. از سوی دیگر، معرفتبدون پیامبران امکان ندارد؛ بدین سبب ایمان به نبوّت از باب مقدّمه واجب، واجب است.[۱۴۲]
۲-): شناسایی صفات خداوند: دلیل پیشین شناسایی وجود خداوند از راه بعثت را اثبات میکرد که بیشتر انسانها بدان نیازمند بودهاند و هستند.
۳-): شناسایی معاد: شناخت معاد و فرجام هستی، به ویژه احوال و جزئیات آن، از قلمرو عقل و فلسفه خارج است؛ برای مثال، عالم برزخ، شفاعت، مدّت عذاب و معاد جسمانی از آموزههایی هستند که شناسایی و اثبات آنها از عهده عقل و فلسفه بر نمیآید، پس مردم و فیلسوفان باید برای شناخت معاد و امور غیبیه به پیامبران دست نیاز دراز کنند.
غزالی؛ در روششناسی فهم دینی به روش و طریقه اهل سنّت روی آورد و راه جمودگرایان، حشویّه، فلاسفه و غلات از معتزله را ناکام و برای شریعت مضر دانست. وی در مقام نیاز به پیامبران می گوید:
«فطرت آدمیان از هرگونه دانشی خالی بوده و حق تعالی در آغاز حیات برای ادراک انسان به او حواس داد تا جهان محسوسات را درک کند و در سن هفت سالگی، قوّه تمییز به او بخشید و در مرحله بالاتر، عقل را به او عطا کرد تا حقایقی را که در مراحل قبلی نمیتوانست بیابد، درک کند، ولی برتر از مرحله عقل، مرحله دیگری از کمال وجود دارد و آن بصیرتی است که انسان با آن، امور غیبی را درک میکند؛ مانند: رؤیای صادقهای که در خواب میبیند؛ پس نبوّت، عبارت است از مرحلهای از کمال که با آن دیدی همراه است که با نور آن، مسائل غیب و اموری که عقل از ادراک آن ناتوان است، ادراک میشود و دلیل وجود چنین مقامی، وجود معارفی است که هرگز با عقل قابل دستیابی نبوده؛ مثل دانش پزشکی و ستارهشناسی این امور، با تجربه و تحقیق به دست نمیآید و انسان در شناخت آنها به الهام و یا توفیق الهی نیازمند است».[۱۴۳]
۴-): امداد عقل در تشخیص مصالح: یکی دیگر از عرصههای نیاز به نبوّت، قلمرو امور دنیایی است. عقل انسانی توانایی شناخت بعض مصالح و مفاسد دنیایی خود را دارد؛ امّا به دلیل غریزه خودخواهی و جلب منافع به سوی خویش و همچنین محدودیّت اصل علم بشری، از شناخت کامل و تمام همه مصالح و مفاسد فردی و اجتماعی ناتوان است؛ بدین سبب در شناخت مصالح و مفاسد امور تکوینی و اعتباری ، به وحی نیاز دارد.
محقق طوسی؛ در کتاب«تمهید الاصول»در این رابطه (امداد عقل) می گوید:
«دلیلی که خوبی برانگیخته شدن پیامبران را میرساند، این است که آنان پیامهایی به ما میرسانند که نیکی و مهربانی به ما میباشد؛ زیرا میشود که خداوند برتر از همه چیز، بداند مردم که برابر با خِرَدشان باید کارهایی را انجام بدهند و از کارهایی باید دست بازدارند، پارهای از کارهای دیگر هست که اگر آنها را به جا آورند، به انجام دادن آنچه خِرَد، آنها را به آن وادار میکند، میکشاند و یا آنان را از کارهایی که خردشان بد میداند، روگردان میکند یا کارهای دیگری هست که با انجام دادن آنها به سر زدن کار بد یا کوتاهی کردن در کاری که باید انجام بدهند، میکشاند؛ پس خداوند که به اینها آگاه است، باید مردم را از آن کارها آگاه گرداند؛ زیرا آگاهی دادن از کارهای نخست، مهربانی به آنان است و انجام شدن کارهای دوم، آنان را به نابودی میکشاند و آگاه نبودن از آن کارها بنا بر آنچه در گذشته آشکار کردیم، نارساییهایی در کار آنان است که خداوند برتر از همه چیز، باید مهربانی کند و نارساییهایی را که هست، باید از میان بردارد و نمیشود خداوند؛ این نارساییها را به آنان بیاگاهاند، جز آنکه پیامبری برانگیزاند که او مردم را از آن نارساییها آگاه گرداند و این را از آن رو گفتیم که با نشانیهای عقل نمیتوان به این نارساییها پی برد و اگر خداوند، دانشی آشکار به این نارساییها در آنان بیافریند، خوب نیست؛ زیرا اگر مردم، خودبهخود، از همه چیز آگاه باشند، نارسایی در کارشان نخواهد بود و دیگر کاری نباید انجام بدهند یا از کاری نباید دست بازدارند و پس از این سخنان راهی نمیماند، جز آنکه باید، پیامبران برانگیخته شوند تا آن کارهایی را که باید مردم انجام بدهند، یا از آن دست بازدارند، به آنان بشناسانند و همین سخن، دلیل بر آن است که میگوییم، چون برانگیخته شدن پیامبران خوب است، باید برانگیخته شوند و خوب بودنش، از اینکه باید انجام گردد، جدا نمیشود»[۱۴۴]
در جای دیگر می گوید:
«رواست خداوند برتر از همه چیز، پیامبری برانگیزاند تا او آنچه را در خردها هست، استوارتر گرداند؛ هرچند فرمانهایی با او نباشد و برانگیخته شدن او از این راه که خرد برای دانا بودن به آنها بس است، بیهوده نخواهد بود؛ زیرا میشود خود برانگیخته شدن آن پیامبری که به همان چیزهایی که خرد مردم، از آن آگاه است، میخواند، برای انجام دادن کارهایی که باید انجام گردد، یا باید انجام داده نشود، مهربانی باشد؛ پس با کمک برانگیخته شدن چنین پیامبرانی، کسانی که اگر به وسیله آنان به آنچه در عقل هست، خوانده نمیشدند، نمیگرویدند، بدان خواهند گروید.»[۱۴۵]
در تحلیل این وجه از نیاز عقل به دین و نبوّت، باید به این نکته اشاره کرد. اگر مقصود فقط مصالح و مفاسد مادّی و دنیایی و قطع نظر از نیازهای معنوی انسان باشد، باید گفت:
هر چند ادّعای فوق یعنی عدم شناخت کامل عقل از مصالح و مفاسد خود ادّعای درستی است، امّا پاسخ دین و وحی به این نیازها، به خدمات و فواید دین بر میگردد و آن را نمیتوان دلیل ضرورت نبوت وصف کرد.
۲-۱-۲-۲-۱-۳-): رهیافت عرفانی؛ (تکامل و تحصیل غایت آفرینش):
در تقریر مباحث گذشته گفته شد که غرض از آفرینش انسان، صرف زندگانی چندین ساله در دنیای مادّی و سرانجام، عدم نیست؛ بلکه آفرینش انسان در جایگاه گل سر سبد خلقت، هدف والا و فراتر از عالم مادّه دارد و آن تحصیل سعادت آخرتی و وصل به مقام الوهی است. به دیگر سخن، حیات انسان صرف حیات مادّی نیست؛ بلکه انسان دو حیات مادّی و معقول دارد که چگونگی حیات معقول و راهکارهای وصل دوباره انسان به عالم قدسی از قلمرو عقل انسانی، خارج است. عقل انسانی نمیداند که با کدام برنامه و اندیشه میتواند روح خود را تعالی داده، رضایت آفریدگار را جلب کند و به غایت عظما نایل آید؛ بنابراین نیازمند است تا برنامه را از خود آفریدگار دریابد و با عمل به آن، به غایت آفرینش دست یازد. در صورت استغنای عقل از برنامه آسمانی، چه بسا عقل دچار انحراف شده و مسیر سعادت را به خطا رفته، از غایت آفرینش دور افتد. و معلوم است که ابلاغ برنامه و پیام آسمانی به صورت مستقیم برای همه انسانها ممکن نیست وباید انسانهای تکامل یافته و صلاحیّتدار متکفّل این کار شوند که همان پیامبران هستند.
باری، اگر حیات انسانی به همین حیات مادّی منحصر میشد، میتوان ادّعا کرد که عقل بشری خود در تدبیر آن از دین و نبوّت استغنا دارد و بدان نیازمند نیست؛ امّا چون حیات انسان از حیات مادّی فراتر است، اوّلاً در شناخت آن و جزئیاتش به نبوّت نیاز دارد و ثانیا این که راه آن را چگونه بپیماید، به برنامه آسمانی باید دست نیاز بگشاید؛ کسی که حیات دیگر و غایت فراتر از این جهان برای انسان تعبیه کرده است، اوّلاً میتواند اصل و جزئیّات آن را به تصویر کشد و ثانیا چگونگی وصول به آن را تبیین کند.
رهیافت دیگری که در مساله گستره شناسی دین بدان پرداخته اند رهیافت عارفان مسلمان است، آنها در این بحث به شیوه های گوناگونی به این مبحث نظر داشته اند، مثلا در بحث علم است که دانستن آن را نیاز به شریعت می دانند یا در بحث نبوت مطلقه و نبوت مقیده که نیاز بشر را به دین و نبی بررسی کرده اند.[۱۴۶]یکی دیگر از نگرش آنان به بحث نیاز به دین و نبی، رهیافت انسان کامل است، انسان کامل کَوْن جامعی است که بر مراحل دو گانه فیض مقدّس (عالم ارواح، عالم مثال، عالم اجسام) و فیض اقدس (تعیّن اوّل و تعیّن دوم) مشتمل است. انسان کامل نزد اهل معرفت از جهت حق در دایره حضرت عمائیه یافت میشود و جامع بین مظهریّت مطلقه و مظهریّت اسما، صفات و افعال است؛ چنانکه جامع بین حقایق وجوبیّه و امکانیّه و نِسَب اسمای الاهیّه و صفات خلقیّه شمرده میشود. انسان کامل مقامی دارد که هیچ موجودی از موجودات جهانِ امکان، هم وزن او نیست و هیچ امری از کائنات در ردیف او قرار ندارد؛ به طور کلّی، انسان کامل، نسخه جامعی است از آنچه در عالم کبیر و حضرت الهی وجود دارد؛ بنابراین هم حادث و هم قدیم، هم حق و هم خلق، و کَوْن جامع و اکمل مجالی خداوند و مظهرِ اسم اعظم است؛ البته به لحاظ بدن عنصری از بسیاری موجودات و جمیع انبیا متأخّر است؛ امّا به لحاظ وجود کلّی سِعی و انبساطیاش بر همه مقدّم بوده، همه انبیا در شریعت و ولایت خود وارث اویند. انسان کامل، خلیفه حق است که تمام حقایق در او ظهور میکنند؛ به همین دلیل، عین ثابت او، نخستین ظهور در نشئه اعیان ثابته است.
عارفان، مبحث انسان کامل را در عرفان نظری و در بحث انواع مظاهر و ظهورات و مبحث اسماء و تجلّی و اعیان ثابته و حضرات خمس پیگیری کرده؛ همانگونه که در عرفان عملی نیز بدان پرداختهاند. اهل معرفت در عرفان نظری، نیازمندی بشر و عالم تکوین به انسان کامل را تکوینی دانستهاند؛ زیرا تجلّی و ظهور حقیقتِ وجود مطلق، ضرورت دارد و تجلّیّات نیز بر اساس استعدادهای موجودات در اعیان ثابته متفاوت، و به صورت مراتب تشکیکی تحقّق مییابند و برای تکمیل حلقات این سلسله، حلقه و مرتبه انسان کامل که عبارت از جمع جمیع مراتب الاهیّه و کونیّه اعمّ از عقول، نفوس کلّیّه، جزئیّه و مراتب طبیعیّه است، ضرورت دارد؛ پس نه تنها دیگر انسانها، بلکه تمام مراتب تجلّیّات هستی، نیاز تکوینی به انسان کامل دارند.
در عرفان عملی نیز نیازمندی انسانهای سالک به انسان کامل مشهود است؛ زیرا انسان برای حرکت به سوی کمال باید مراحل و منازل و مقاماتی را بپیماید و در این سیر و سلوک، به ابزار و راهنمایان و مددکارانی نیاز دارد که انسان کامل، مرتبه اعلای این راهنمایان است؛ چنانکه دانستن قطبالاقطاب و ختم ولایت و انسان کامل، از مهمترین وظایف اهل سلوک شمرده میشود.[۱۴۷]بنابراین یکی دیگر از نیازمندیهای بشر به دین در اثر نیاز انسانها به انسان کامل که از ارکان دین است، روشن میشود. بنابراین وجود انبیا و بعثت آنها در عالم کُون ضرورت دارد تا نقش تربیتی انسانها را به عهده گیرند. تکفّل تربیت انسان با دو راهکار انجام میگیرد: راهکار اوّل، ارائه شیوه و برنامه است که به آموزش و مقام تعلیم مربوط میشود، و راهکار دوم به مقام عمل ارتباط مییابد. پیامبران در این مقام، نخست با پیمودن راه سعادت، خود الگو و اسوه مقرّبان میشوند و از نزدیک و در عمل ارشاد و هدایت مردم را با تحمّل شداید و گرفتاریهای گوناگون به عهده میگیرند و به اصطلاح فقط به نظریّهپردازی و ارائه برنامه بسنده نمیکنند.
طریق دیگری که خواجه طوسی برای اثبات نبوّت به کار میگیرد، و می توان از آن، در این رهیافت بهره برد، این شیوه او می باشد، که از مبادی علمالنفس فلسفی و عقول اربعه هیولانی، بالملکه، بالفعل و مستفاد در انسان و عقل فعّال در عالم کبیر بهره میجوید.
وی در این تقریر مینویسد:
«خروج عقول هیولانی انسان از قوّه به فعل فقط به وسیله عقل بالفعل ضرورت مییابد؛ زیرا خروج به وسیله نیرویی مثل و مانند آنها یا خروج ذاتی آنها ممکن نیست.سزاوار نیست که خروج عقول هیولانی انسان به وسیله عقل فعّال که مدبّر فلک قمر است و واهب صور نام دارد، صورت پذیرد. بنابراین، عقول بالفعلی به نام انبیا ضرورت وجودی مییابند».[۱۴۸]
نگارش پایان نامه در رابطه با بررسی و تحلیل دو نظریه انسان دینی و دین ...