- از نظر معنیشناسان شناختی، معانی الفاظ زبان برگرفته از انگارهها و تصورات موجود در ذهن است. چنین تصویرها و انگارهها به دلیل اعتباری بودنشان در هر فردی به گونهای دیگر است؛ درحالیکه زبان پدیدهای اجتماعی است و درک متقابل زمانی میسر خواهد بود که تصویر ذهنی اهل زبان نسبت به تجربیات جهان، مشترک باشد.
{البته به این ایراد پاسخ داده شده است. در مقالهای با عنوان «معنیشناسی واژگانی از دیدگاه زبانشناسی شناختی» که به مطالعهی معنی در دیدگاه شناختی و مقایسهی آن با ساختارگرایی و پساساختارگرایی میپردازد؛ آمده است: «در دیدگاه ساختارگرایی هر عنصر واژگانی دارای یک یا چند معنای پایهای است. دخالتهای درون زبانی هم اینگونه اتفاق میافتد که از واژه به سمت معنی حرکت میکنیم. در دیدگاه پساساختارگرایی واژه تنها کاربرد دارد و معنی واژه چیزی غیر از کاربرد آن در بافت موقعیت نیست. این دو دیدگاه را میتوان به صورت زیر نشان داد:
-
- ساختارگرایی
Concept word
-
- پساساختار گرایی
زبانشناسی شناختی با تلفیق معنیشناسی ایستا (رویکرد اول) و معنیشناسی پویا (رویکرد دوم)، به این پرسش پاسخ مناسبی میدهد که چرا میتوانیم با یکدیگر ارتباط ایجاد کنیم علیرغم اینکه نشانه ها فردی هستند. درواقع در رویکرد شناختی با چنین الگویی سر و کار داریم:
به اعتبار دانش فرهنگی- اجتماعی و دایرهالمعارفی متفاوت
در این الگو مفاهیم فردی هستند و واژه عینی و جمعی. با بهره گرفتن از زبان قادریم همدیگر را بفهمیم؛ زیرا دنیای مفهومی خود را با بهره گرفتن از واژههایی بیان میکنیم که عینی و جمعی هستند؛ از نشانه ها استفادهی جمعی میکنیم. به طور کلی حرکت از مفاهیم گستردهی ذهنی به سوی زبان صورت میگیرد»(مهرابی، ۱۳۸۵: ۸۷-۸۶).}
- تجربیات ما از جهان خارج نامحدودند و علاوهبرآن بیشتر فردی و اعتباریاند تا اجتماعی و عینی. حال فرض کنیم ما وجوه مشترک این تجربیات را در ذهن خود به صورت مجموعهای از ساخت مفهومی انبار کرده باشیم، در چنین شرایطی باز هم، با مجموعهی نامحدودی از تجربیات سروکار خواهیم داشت که ویژگیهای مشترکی دارند. حال باید به این پرسش پاسخ داد که انسان، از میان تمامی این تجربیات، چگونه و بر حسب چه ملاکهایی دست به انتخاب میزند و برخی از آنها را در زبان مینمایاند در حالیکه جانسون برای تشخیص طرحوارهها ملاکی به دست نداده است؟ به عنوان مثال، تجربه های خوابیدن(مثل جمله های: ساعتم خوابید، سر و صداها خوابید، طوفان خوابید و…) ، استشمام بو (مثل جمله های: از این ماجرا بو برده، گند کارت همهجا پیچیده، من که کف دستم را بو نکرده بودم و …)، ایستادن(مثل جمله های: این پرونده را از بایگانی بلند کردم، مقابل همه یکتنه ایستاده و… ) و… می تواند طرحوارههایی ایجاد کند. در نتیجه بینهایت طرحواره خواهیم داشت.
- در عین حال بسیاری از شواهد را نشأتگرفته از دو یا چند طرحواره میتوان دانست. به عنوان نمونه جملهی «افتادهتوی دردسر» ، انسان از تجربهی افتادن و سقوط خود و پدیده های دیگر به این طرحواره دست یافته است یا با الگوگیری از احجامی نظیر خانه این طرحواره در ذهن او شکل گرفته است؟(صفوی، ۱۳۸۲:۷۳-۷۱).
۷٫ در دیدگاه معنیشناسی شناختی، معنی درواقع مفهومی است که در اثر یک تجربهی عینی یا حسیِ یک موقعیت در ذهن شکل میگیرد و این تجسم مجدداً در ساختهای زبان منعکس میشود. به عبارت دیگر مقولات ذهنی انسان از جمله استعاره از طریق تجربیات او شکل میگیرند. در این رویکرد چگونگی درک استعاره در قالب پدیدهای به نام انطباق، توجیه و تبیین میشود. یعنی زمانی مفهوم الف در قالب مفهوم ب درک میشود که مؤلفه های معنایی حوزهی مبدأ و مؤلفه های حوزهی مفهومی مقصد، بر یکدیگر منطبق باشند. این انطباق سبب درک مفهوم استعاره میشود. اما همیشه این گونه نیست؛ مثلاً در زبان فارسی عامیانه دو جملهی «کارش واقعاً بیسته» و «کارش واقعاً توپه» کاربرد دارند. در این دو جملع «بیست» و«توپ» جایگزین مفهوم «عالی» شدهاند. درک استعاره در جملهی اول مبتنی بر تجربیات پیشین و انطباق دو حوزه (برای ارزیابی یادگیری در ایران واژهی «بیست» در بالاترین جایگاه مربوط به حوزهی اعداد صفر تا بیست قرار میگیرد. درکی که ما از واژهی «عالی» در حافظهمان داریم نیز بالاترین جایگاه در میان صفتهای کمیت نمای مثبت را به خود اختصاص میدهد.) صورت میگیرد؛ اما در جملهی دوم پیشینهی واژهی «توپ» در معنی «عالی» برای فارسی زبانان نامشحص است و درک معنای استعاری آن از بافت متن حاصل میشود(گندمکار، ۱۳۹۱: ۱۶۶-۱۵۶).
فصل چهارم
تحلیل شناختی طرحوارههای تصویری در غزلیات
سعدی و حافظ شیرازی
بخش اوّل:
۴-۱٫ طرحوارهی حجمی
۴-۱٫طرحوارهی حجمی
«طرحوارهی حجمی یا طرحوارهی ظرف و مظروف در اثر تجربهی فیزیکی انسان از حجم به وجود میآید. مواجههی ما با احجام مختلف یکی از فراگیرترین ویژگیهای تجربهی بدنی ماست. ما بدن خود را به عنوان ظرفی سه بعدی میشناسیم که در آن چیزهای معینی مانند آب یا غذا را قرار میدهیم. در اطراف خود ، ظرفهای فیزیکی متعدد و پدیدههایی که به نحوی ما را احاطه میکنند، تجربه میکنیم. میتوانیم داخل یا خارج یک اتاق، وسایل نقلیه و یا فضاهای بیشماری از این نوع باشیم که میتوان برای آنها مرزی قایل شد. با اشیای مختلفی برخورد داریم و آنها را در ظرفهای مختلف مانند فنجان، جعبه کیف و جز آن قرار میدهیم.
در هر یک از این موارد، نوعی سازماندهی مکانی قابل تکرار مشاهده میشود. درواقع، تجربهی بودن در چیزی یا قراردادن چیزی در دیگری عامل تشکیل این طرحواره است.
به اعتقاد جانسون پایهی تجربی برای تشخیص موفقیت درون- بیرون و یا داخل-خارج ، مرزدار بودن آن است. به این معنا که بر مبنای آن، یا چیزی میتواند درون ظرف قرار بگیرد یا خارج از آن»(جانسون،۱۹۸۷: ۲۳-۲۲).
در غزلیات سعدی و حافظ به ندرت میتوان بیتی را یافت که طرحوارهی حجمی در آن به کار نرفته باشد. بنابراین، برای بررسی دقیقتر، انتخاب جزئی از این کل، اجتنابناپذیر است. بعضی از واژگان و مفاهیم، مثل سر، چشم، دل، من، تو و عشق در حوزهی طرحوارهی حجمی در غزلیات سعدی و حافظ بیشتر به چشم میخورد که سر، چشم و دل به این دلیل که هر سه عضو بدن و هر سه ابزار شناخت محسوب میشوند؛ برای بررسی انتخاب شدند.
۴-۱-۱٫طرحوارهی حجمیِ «سر»
در این قسمت ابیاتی از غزلیات سعدی و حافظ که در آن واژهی «سر» و مترادفات آن مثل «اندیشه» و «خاطر» در قالب طرحوارهی حجمی به کار رفته است؛ مورد بررسی و تحلیل قرار میگیرد. در این ابیات «سر» مانند ظرف یا مکان به تصویر در آمده است که مفاهیم انتزاعی در آن قرار دارند.
واژهی «سر»، معانی زیادی دارد و همانگونه که عضو سر از مهمترین اعضای بدن است، در زبان نیز به تبعِ آن دارای کاربرد و اهمیت زیادی است. «سر یک ظرف است»، استعارهی تصوری است که تحلیل ما در این پژوهش برمبنای آن استوار است. دراین استعاره که از اندازه، شکل و کارکرد سر انسان نشأت میگیرد، سر به عنوان یک ظرف یا جعبه یا قوطی یا چیزی شبیه اینها در نظر گرفته میشود که چیزهایی در آن قرار میگیرند. دانش قراردادی به ما میگوید که مغز در سر قرار دارد و حاوی هوش، شعور و ذکاوت است و سر در ذخیرهی اطلاعات در حافظه نقش مهمی دارد. طبعاً انتظار میرود سر ظرفی برای فکر، هوش، ایده، تفکر، درایت، تدبیر، علم، آگاهی و مواردی از این قبیل باشد. معانی حاصل از کاربرد سر در زبان فارسی در حوزهی طرحوارهی حجمی چه در مواردی که سر دارای حجم تصویر شده و چه در مواردی که سر مظروف یک حجم قرار گرفته، به حوزهی عقل و تفکر مربوط است:
-
- سرش به تنش میارزد: به ارزش فکری و هوشی فرد اشاره دارد؛ یعنی، خرد و هوش او از جنبه ظاهری و جسمانی او برتر است.
-
- کلهاش کار نمیکند: عقل و درایت ندارد.
-
- سر به هواست: دقت لازم را ندارد.
-
- سرش به کار خودش است: تمام توجه، تمرکز و دقت خود را به کارش معطوف کرده است.
-
- این را تو کلهات فرو کن: این دیدگاه را بپذیر.
-
- این را از سرت بیرون کن: دیگر به آن فکر نکن و قصد انجام آن را نداشته باش.
-
- کلهپوک: سری که مغز و خرد ندارد.
۴-۱-۱-۱٫طرحواره حجمی سر در غزلیات سعدی
سر در غزلیات سعدی دارای حجم تصویر شده است و واژگانی مثل «سودا»، «هوس»، «خیال»، «شور»، ضمیر«تو» با مرجع معشوق و … مظروف آن را تشکیل میدهند:«خوش است اندر سر دیوانه سودا/ به شرط آنکه سودای تو باشد؟» (۳۷۸/۸)؛ «مرا سودای بترویان نبودی پیش از این در سر/ ولیکن تا تو را دیدم گزیدم راه سودا را» (۵۸۹/۵)؛ «سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی» (۱۱۸/۴)؛ «بنده سر خواهد نهاد آنگه ز سر سودای تو» (۲۲/۵)؛ «سـری نماند که با او نپخت سودایی» (۳۱۴/۵)؛ «که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی»(۸۲/۱).
«ترسم که عشق در سر سعدی جنون شود»(۵۶۲/۹)؛ «وز سر به در نمیرودم همچنان فضول»(۲۵۰/۸)؛ «این شور که در سر است ما را/ وقتی برود که سر نباشد»(۶۹۸/۶)؛ «تا نپنداری کاشفتگی از سر بنهاد…»(۳/۴۷۴)؛ «هرکه در سر هوسی داشت از آن باز آمد»(۶۹۰/۷)؛ «خیال وصل تو از سر نمیکنـد بـیـرون»(۷۰۶/۱۰)؛ «که در سرم ز تو آشوب و فتنههاست هنوز»(۶۲۲/۶).