واقعیتِ اینکه دوست گریه میکند، این نیست که ابرهای جهان و خواهران و… گریه کنند. اما این گریه آنقدر عظیم است که گویی تمام جهان در نظر شاعر گریه میکنند.
-
- ای تو سود هر دو جهان! هر معاملت که در آن/ نیست پای تو به میان هر دو سوی آن ضرر است (همان: ۱۷۷)
واقعیتِ اینکه معشوق سود هر دو جهان است، این نیست که هر معاملهای بدون او ضرر دارد. اما این سودمندی وجود معشوق آنقدر اهمیت دارد که گویی بقیه کارها زیانی بیش نیست.
-
- کم کم به سنگ سرد سیه میشود بدل/ خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو (همان: ۲۲۴)
واقعیتِ اینکه خورشید در مدار معشوق نچرخد، این نیست که سنگ سرد سیاه شود، زیرا مدارش لزوماً معشوق نیست. اما در اینجا گویی منظومه شمسی بر مدار معشوق می گردد.
-
- طنین غلغله در روزگار میفکنم/ اگر صدا برسانم به آن صدا که تویی (همان: ۲۵۲)
واقعیتِ اینکه شاعر صدایش را به معشوق برساند، این نیست که طنین غلغله در روزگار هم بیفتد. اما گویا تمام دنیا فقط عاشق و معشوقند که صدایشان طنین در روزگار میاندازد.
-
- نهادم آینهای پیش روی آینهات/ جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی (همان: ۲۵۲)
واقعیتِ اینکه آینهای پیش روی آینه معشوق گذاشته شود، هرچند تصویرش تکرار خواهد شد اما این نیست که جهان پر از معشوق و شاعر و مهمتر از آن پر از خدا شود. اما گویی معشوق تمام جهان یا حتا در جایگاه خالق شاعر است.
در ۶ مورد، معنای غیرطبیعی، باعث ایجاد تعریفی جدید از عشق شده است:
-
- دهانت جوجههایش را پریدن گر بیاموزد/ کلام از لهجۀ تو اعتباری تازه خواهد یافت (همان: ۵۱)
واقعیتِ اینکه دهان معشوق به جوجههایش پریدن بیاموزد، این نیست که کلام از لهجۀ معشوق اعتباری تازه پیدا کند. اما گویا این معشوق است که گوینده همه چیز است.
-
- بدینسان که من و تو از تفاهم عشق میسازیم/ از این پس عشقورزی هم قراری تازه خواهد یافت (همان)
واقعیتِ اینکه شاعر و معشوق تفاهم دارند، این نیست که قرار عشقورزی هم تغییر کند. اما این تفاهم گویا تعریف جدید عشقورزی خواهد شد.
-
- تو خوب مطلقی، من خوبها را با تو میسنجم/ بدینسان بعد از این خوبی عیاری تازه خواهد یافت (همان)
واقعیتِ اینکه معشوق خوب مطلق است، فقط به شاعر مربوط است و این نیست که کلاً بعد از این خوبی عیار دیگری پیدا کند. اما گویا معشوق عیار مطلق است.
-
- ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را/ شعر من و شکوه تو، رمزالدّوام شد (همان: ۹۳)
واقعیتِ اینکه ما خون تازه برای عشقیم، این نیست که عشق جاودان بماند. اما گویا عشق فقط منحصر به خود شاعر و معشوقِ اوست و رمز دوام عشق در آنهاست.
-
- چشمهای کینهور هم معنی دیگر نیافت/ ابتدا تا انتها جز مهر در قاموسمان (همان: ۱۵۵)
واقعیتِ اینکه چشمهایی کینهورند، این نیست که معنای مهر داشته باشند. اما شاعر تمام چیزها را مهرآمیز تعریف میکند.
-
- از دوزخم مترسان وقتی شکفته صد باغ/ از صد بهشت خوشتر در هر گل از بهارم (همان: ۱۶۶)
واقعیتِ اینکه شاعر صد باغ از صد بهشت خوشتر دارد، این نیست که از دوزخ نمیشود بترسد. اما گویا این صد باغی که شاعر دارد وجود دوزخ را به عدم تبدیل میکند.
در ۹ مورد، معنای غیر طبیعی، برای تعظیم و بزرگداشتِ یک پدیده است:
-
- آرام نمییارد، گویی غم من دارد/ آن باد که میزارد، در تنگی دالانها (همان: ۱۱۵)
واقعیتِ اینکه باد در تنگی دالانها میزارد، این نیست که غم شاعر را دارد. اما غم شاعر، گویی مفهوم کلی غم است که هرچیزی که ناله میکند همان غم را دارد.
- گهی با کوه بستیزم گه از کاهی فروریزم/ به حیرت مانده حتا آن که افکندهست بنیادم (همان: ۱۳۲)