با توجه به آیاتی که در زمینه ضلالت در قرآن ذکر شده است، میتوان عوامل اصلی را که باعث گمراهی مردم و انحراف آنها از صراط مستقیم می شود، چنین بیان کرد:
۱) شیطان: وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِیداً :[۱۱۷] امّا شیطان مىخواهد آنان را گمراه کند و به بیراهههاى دور دستى بیفکند.
۲) سردمداران ضلالت همانند فرعون و فرعونیان: وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى :[۱۱۸] فرعون قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدایت نکرد.
۳) نظیر سامری و سامریان: وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِی:[۱۱۹] فرمود: «ما قوم تو را بعد از تو، آزمودیم و سامرى آنها را گمراه ساخت!
۴) طاغوتها: وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا:[۱۲۰] و مىگویند: «پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کردیم و ما را گمراه ساختند!
۵) گروهی از اهل کتاب : وَدَّتْ طائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ:[۱۲۱] جمعى از اهل کتاب (از یهود)، دوست داشتند (و آرزو مىکردند) شما را گمراه کنند (امّا آنها باید بدانند که نمىتوانند شما را گمراه سازند) آنها گمراه نمىکنند مگر خودشان را و نمىفهمند.
۲-۴-۴) کفر:
صاحب المعجم الاحصائی، در ذیل واژهی «کفر» مینویسد: واژهی کفر و مشتقاتش در قرآن، ۵۲۴ بار به معنای پوشش آمده است.[۱۲۲]
مؤلف کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن» بعد از نقل معانی چند، پیرامون کلمهی «کفر»مینویسد: تحقیق مطلب در این است که اصل واحد در ماده «کفر» همان معنی رد و عدم اعتنا به چیزی میباشد و معانیای مانند بیزاری، نابودی و پوشیدن از آثار کفر میباشند.[۱۲۳]
کفر: الکُفْرُ فی اللّغه: ستر الشیء و وصف اللیل بِالْکَافِرِ لستره الأشخاص، و الزّرّاع لستره البذر فی الأرض، و لیس ذلک باسم لهما کما قال بعض أهل اللّغه لمّا سمع[۱۲۴]؛ یعنی: کُفْردرلغت به معنی پوشیده شدن چیزى است، و شب را هم بهخاطر اینکه اشخاص و اجسام را با سیاهیش میپوشاند با واژه کَافِر وصف کردهاند و زارع را هم که پیوسته بذر و دانه را در زمین مىافشاند و در خاک پنهان مىکند.
کفر: أی کفر به و جحد و جمع الکافر کفار و کفره و کافرون و الأنثى کافره و کافرات و کوافر: کفر یعنی کافر شدن به آن و پوشاندن و جمع کافر می شود: کفار و کفره و کافرون و مؤنث آن می شود کافره و کافرات و کوافر.[۱۲۵]
۲-۴-۴-۱) نکاتی در مورد واژه «کفر»:
۲-۴-۴-۱-۱) وجوه کفر:
نعمانى در تفسیر خود در باب فضل قرآن، از امیر المؤمنین (علیه السّلام )روایت مىکند که فرمود: کفرى که در قرآن مجید از آن نام برده شده پنج قسم مىباشد، و آنها عبارتند از کفر انکارى، کفر مطلق، کفر ترک، کفر برائت و کفر نعمت. اما کفر انکارى بر دو قسم است، یکى از آنها کفر وحدانیت است و آن گفتار کسانى است که مىگویند: نه خدائى هست و نه بهشتى و نه دوزخى و نه حشر و نشرى، این جماعت از زنادقه و ملحدان مىباشند و همچنین گروهى از دهریه که مىگویند: «وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ»: روزگار ما را فانى مىکند نه غیرآن.
وجه دوّم: کفر انکارى آن است که حقیقت و واقعیت را مىشناسد ولى در عمل و هنگام حاجت انکار مىکند، خداوند در قرآن مىفرماید:« وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[۱۲۶]، حقیقت را انکار مىکنند در حالى که آن را در دل قبول دارند. پیروزى سخن مىگفتند: ولى بعد از اینکه حق آمد آن را نشناختند و کافر شدند و مورد نفرین قرار گرفتند.
وجه سوّم: از کفر ترک اوامر خداوند مىباشد که از معصیتها شمرده مىشود خداوند متعال فرموده: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ تا أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ.[۱۲۷]
وجه چهارم: کفر آن است که خداوند متعال از ابراهیم(علیه السّلام) نقل مىکند در آنجا که فرمود:« کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَهُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ»[۱۲۸]، مقصود از کَفَرْنا بِکُمْ در اینجا یعنى تبرأنا منکم ما از شما برائت مىجوئیم.
وجه پنجم: کفر، کفر نعمت مىباشد، خداوند از قول سلیمان(علیه السّلام) مىفرماید: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُر»[۱۲۹]ُ، این از عطاهاى خداوند است که به من مرحمت کرده تا مرا بیازماید که در برابر این نعمتها او را سپاسگزارى در قرآن مجید از شرک هم در چهار موضوع گفتگو شده است،[۱۳۰]
۲-۴-۴-۱-۲) تقدم کفر بر شرک:
در اینجا روایتی را برای اثبات این نظر میآوریم: ابن صدقه گوید: از امام صادق (علیه السّلام) شنیدم در باره کفر و شرک که کدامیک از آنها مقدمترند فرمود: کفر مقدمتر مىباشد، زیرا ابلیس قبل از همه کافر شد و کفرش هم به خاطر شرک نبود و او کسى را به عبادت غیر خداوند دعوت نکرد، ولى بعد از آن دعوت کرد و مشرک شد[۱۳۱].
۲-۴-۴-۱-۳) ریشههاى کفر و پایههاى آن:
سکونى از امام صادق (علیه السّلام) روایت مىکند که رسول خدا(صلى اللَّه علیه و آله) فرمودند: پایههاى کفر بر چهار قسم است: رغبت، رهبت، عدم خوشنودى از آن چه خداوند برایش معین کرده و خشم و غضب.[۱۳۲]
۲-۴-۵) صدّ:
واژه صدّ و مشتقاتش،۴۲ بار در قرآن کریم آمده است.[۱۳۳]
صدّ به معنای ِمنع کردن و باز داشتن و نیز اعراض و روگردانی که نزدیک به کفر است. لازمهی اعراض از حق، نفاق و ترجیح دادن دنیا به آخرت و منحرف شدن از سبیل الله است.[۱۳۴]با عنایت به آیههای قرآن چهار عامل برای منع و بازداشتن مردم از راه حق وجود دارد:
۲-۴-۵-۱) دینفروشان: «اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»[۱۳۵]: آنها آیات خدا را به بهاى کمى فروختند و (مردم را) از راه او باز داشتند آنها اعمال بدى انجام مىدادند.
۲-۴-۵-۲) کفر پیشگان هوسران: «فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى»[۱۳۶]: پس مبادا کسى که به آن ایمان ندارد و از هوسهاى خویش پیروى مىکند، تو را از آن بازدارد که هلاک خواهى شد.
۲-۴-۵-۳) آزمندان دنیا طلب: «الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ»[۱۳۷] : همانها که زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهند و (مردم را) از راه خدا باز مىدارند و مىخواهند راه حق را منحرف سازند آنها در گمراهى دورى هستند.
۲-۴-۵-۴) مستکبران جاهطلب:« إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ »[۱۳۸]: هنگامى که به آنان گفته شود: «بیایید تا رسول خدا براى شما استغفار کند!»، سرهاى خود را (از روى استهزا و کبر و غرور) تکان مىدهند و آنها را مىبینى که از سخنان تو اعراض کرده و تکبر مىورزند.
۲-۴-۵-۵) برخی از اهل کتاب : «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»[۱۳۹] بگو: «اى اهل کتاب! چرا افرادى را که ایمان آوردهاند، از راه خدا بازمىدارید و مىخواهید این راه را کج سازید؟! در حالى که شما (به درستى این راه) گواه هستید و خداوند از آنچه انجام مىدهید، غافل نیست!»
راغب اصفهانی ذیل این واژه مینویسد: «واژهی «صدّ» و «صدود» گاهی به معنی اعراض و انصراف و زمانی هم به معنای منع کردن و برگرداندن می آید: یعنی هر دو لازم و متعدی هستند».[۱۴۰]
صاحب قاموس قرآن مینویسد: گفتار راغب پیرامون متعدی بودن «صدود» مورد تصدیق قرآن نمی باشد، زیرا این واژه تنها یکبار در قرآن ذکر شده، آن هم لازم استعمال گردیده است ؛ درآیه ۶۱ از سورهی نساء: وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُودا : و هنگامى که به آنها گفته شود: «به سوى آنچه خداوند نازل کرده، و به سوى پیامبر بیایید»، منافقان را مىبینى که (از قبول دعوت) تو، اعراض مىکنند![۱۴۱] مؤلف کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن» معنی واژه ی «صدّ» راه اینگونه توضیح میدهد :«صدّ»:به معنی اعراض و روگردانیدن است، اعراضی که به کفر نزدیک میباشد. لازمهی اعراض از حق، نفاق و ترجیح دادن دنیا بر آخرت و منحرف شدن از سبیل الله است.[۱۴۲]
۲-۴-۶) خدع:
واژهی خدع، ۵ بار این واژه و مشتقاتش در قرآن تکرار شده است.[۱۴۳]
خدعه به معنای فریب دادن و نیز قصد بدی نسبت به دیگران است. به گونه ای که از دید طرف مقابل پنهان باشد.
مؤلف کتاب التحقیق در ادامه مینویسد: الإخداع إخفاء الشیء، و بذلک سمّیت الخزانه المخدع و المخدع: بمعنى الخزانه و المحفظه، أى ما یحفظ و یخفى فیه الأموال أو الأجناس[۱۴۴]: اخداع (خدعه )به معنی مخفی کردن چیزی است و به همین دلیل به خزانه مخدع گویند و المخدع به معنی خزانه و محفظه است یعنی آنچه که اموال و اجناس در آن مخفی می کنند. خلیل نحوی مینویسد:«خدعه، پنهان داشتن چیزی را گویند».[۱۴۵]
ابن منظور مینویسد: «خدعه،آن است که بر خلاف آنچه در نظر دارید، مطلبی را اظهار نمایید».[۱۴۶]
الخِدَاع یعنى وارد کردن دیگرى به کارى غیر از آنچه او در صدد آن بوده و کارى را با فریب و نیرنگ بر خلاف آنچه که پوشیده داشته آشکار کند.[۱۴۷]
۲-۴-۶-۱) نکاتی در مورد واژه«خدعه»:
۲-۴-۶-۱-۱) خدعه همانند مکر بر دو قسم «پسندیده » و «مذموم» است: هرگاه کسی از هدایت الهی روی بگرداند و خود را مورد غضب خدا قرار دهد و آن ذات مقدس مکر و خدعه او را به خودش برگرداند، گفته می شود: «خدا به او حیله کرد» این همان خدعه پسندیده است. مانند:« إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاهِ قامُوا کُسالى یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا»[۱۴۸]منافقان مىخواهند خدا را فریب دهند در حالى که او آنها را فریب مىدهد و هنگامى که به نماز برمىخیزند، با کسالت برمىخیزند و در برابر مردم ریا مىکنند و خدا را جز اندکى یاد نمىنمایند.[۱۴۹]
بنابراین میتوان به خدا نسبت «مخادعه» داد و گفت خدا، فریب میدهدو این چنین آیات و نظیر اینها در قرآن بسیار است.
۲-۴-۶-۱-۲) حقیقت«خدع» این است که فردى رفیقش را به گونهاى دچار توهم سازد که او خلاف چیز ناخوشایندى را که برایش در نظر گرفته است، تصوّر مىکند و مىتوان گفت منظور از یُخادِعُونَ اللَّهَ، یخادعون الرسول باشد، زیرا اطاعت از رسول، اطاعت خدا و نافرمانى او، نافرمانى خداست. چنانکه گفته مىشود، سلطان چنین گفت. در صورتى که ممکن است گوینده وزیر یا یکى از خاصّان او باشد که سخنش به منزله سخن سلطان است.[۱۵۰]
۲-۶-۴-۲) بررسی آیه «خدعه»:
«یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا…»[۱۵۱] این آیه مبنى بر توبیخ و اینکه دعوى آنان مبنى بر خدعه و مکر است، یخادعون به هیئت مضارع و جمع مصدر آن مخادعه و مجرّد آن خدعه به معنى حیله و نیرنگ است و باب «مفاعله» متقوّم به دو طرف میباشد مانند: مضاربه به معنى زد و خورد و نسبت صدور مبدء و وقوع آن به دو طرف یکسانست و تحقّق مکر با آفریدگار محال است زیرا بر قلوب و منویّات مردمان آگاهست هم چنانکه تکذیب فرموده بلکه صدق خدعه و مکر به لحاظ قصور نظر منافقانست که چنان پندارند که آفریدگار از نفاق درونى آنان غافل بوده و آنان را تصدیق خواهد نمود.[۱۵۲]
یُخادِعُونَ اللَّهَ: یخادعون فعل مضارع از مفاعله است و این وزن براى کاریست که از دو تن نسبت به هم انجام شود پس آن دو هم فاعلند و هم مفعول و نسبت صدور فعل به آن کس داده مىشود که شروع از او بوده چون فریبکارى و ریاء نخست از اینها شروع شده نسبت به آنان داده شده، چون عکس العمل آن، فریب دادن و به اشتباه انداختن و پرده پوشى بر ادراکات وجدانى و فطرى است و این قانون الهى مىباشد با هیئت مفاعله نسبت به خداوند هم داده شده، چنانکه ظالم نخست بر سر و جدان خود میزند و آن را تاریک- ظلمانى- میگرداند آنگاه بر سر مظلوم مىزند. هر گناهى کم و بیش همین اثر را دارد و جمله- وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ- بیان- یخادعون- مىباشد، یعنى برگشت کار و روش آنان تنها به سوى خودشان است و نفوس خود را مىفریبند و نظام طبیعى نفسانى خود را مختل مىسازند و چون ادراک امور نفسانى و بیماریهاى آن بس دقیق است و در اثر غفلت و توجه به آرزوها و شهوات بیرون توجه به حالات نفسانى و تحولات داخلى بسى دشوار است از این علم و ادراک تعبیر به شعور شده و قرآن شعور را از آنها نفى نموده- شعور از شعر (موى) به معناى باریک بینى و دقت نظر است، شاعر مدرک مطالب دقیق و لطیف مىباشد، چه بسا مردمى اندیشه و معلوماتى دارند ولى فاقد شعورند.[۱۵۳]
۲-۶-۲-۳) مراغی در تفسیر این آیه «یخدعون الله و الذین ءامنوا…» میگوید تعبیر به «مخادعه» برای مبالغه است یا بیانگر تکرار و دوام «خدعه» و نیرنگ منافقان به مؤمنین است[۱۵۴].
۲-۶-۴-۳) تفاوت میان خدعه وکید:
حقیقت خدعه انجام کارتوسط خدعه کننده برخلاف گفتهی خود برای جلب منفعت و دفع ضرر میباشد. در خدعه لازم نیست که به طور حتم بعد از تدبر و اندیشیدن و دقت صورت گیرد، اما بر خلاف آن، کید در هیچ زمان بدون تأمل و اندیشیدن به کار گرفته نمی شود: «لا یکون الا بعد تدبر و فکر و نظر».[۱۵۵]
۲-۴-۷) عدوّ: در مورد این واژه در فصل قبل توضیحاتی بیان شد، بنابراین در اینجا دیگرآن مطالب را تکرار نکرده و مباحث دیگر را بیان میکنیم :
این واژه و مشتقاتش،۱۰۶ بار در قرآن کریم آمده است.[۱۵۶] العدو: از ماده «عدو» به معنای تجاوز کردن از کاری است که حقش عدم تجاوز از آن میباشد.[۱۵۷] این واژه هم بر یک نفر دشمن و هم بر مجموع دشمنان اطلاق میگردد، دشمنانی که هم در دل با انسان عداوت دارند و هم در ظاهر مطابق آن رفتار می کنند.[۱۵۸]
نگاهی به پژوهشهای انجامشده درباره دشمن شناسی از منظر قرآن کریم- فایل ۵