سعدی در این غزل عاشق شدن خود و میل به معشوق زیبا روی و پری چهره امری طبیعی و جزء ذات انسان بودن (به دنبای کمال و زیبایی بودن)میداند لیکن این مفهوم را برای تاکید به نوعی دیگر بیان می دارد. در واقع غزل دارای صنعت روشن براعت استهلال می باشد زیرا زمینه اصلی غزل مفهوم واحدی را دنبال می کند و بیت آخر تکراری بر این مفهوم مسلم است. سعدی در غزلیاتش از آوردن پند و اندرز و صناعات ادبی دریغ نورزیده است.
بافت معنایی و آرایه های ادبی:
بیت اول:
من «عاشق» این عیب را دارم که نمی توانم زیبا رویان را نبینم و از تماشای آنها صرفه نظر کنم. از گل و لاله گزیر است و راه علاج می باشد یعنی می توان گل و لاله را ندید اما نمی توان از تماشای معشوق زیبا روی صرفه نظرکرد. نکو رویان، گل رویان:کنایه از معشوق زیبا چهره/در من این است: در من این عیب وجود دارد. گل و لاله:مراعات نظیر تناسب معنایی/
بیت دوم:
فقط من نیستم که در این شهر به دنبال دل گم کرده ام می گردم (عاشق شده ام)، گمشده من گمشده همگان است، همه عاشقند و دنبال گمشدهء خویش می گردند، یا همه دلباختهء محبوب من هستند و در طلبش تلاش می کنند. دل گم کرده:کنایه از عاشق شدن/هیچکس: قید/مطلوب مرا:معشوق من است/جویم جویان:مترادف هستند/
بیت سوم:
آن معشوق زیبا روی مثل ماه که محبوب من است، (چنان همه را دلباختهء خود کرده)که کسی را نمیشناسم که با تمام وجود (حتّی به قیمت از دست دادن جان)در راه رسیدن به او تلاش نکند.
پری زاده: زادهء پری، پری نژاد، استعاره از کودک زنی زیبا/ندانم نمی شناسم/مَه پاره:کنایه از زنی بسیار زیبا (مثل ماه)/دلبند:کنایه از معشوق و محبوب/پویان:در حال پوییدن، روان، دوان/
بیت چهارم:
ای کسی که کاروان را هدایت می کنی (ساربان)، از معشوق من خبر بیاور، زیرا برای من دشمن و بیم و ترس از بد گویان و دشمنان مهم نیست. خبر:جناس تکرار/دوست و دشمن:تضاد، مراعات نظیر/اندیشه:کنایه از بیم و ترس/ بیت پنجم:مرد راه عشق باید بی مهری ها و آزار ها را تحمل کند و خود را رهین منّت بداند (باید ممنون باشد که او را مورد بی مهری و آزار قرار داده اند)، نه اینکه ناله و شکوه سر دهد و بگوید که طاقت تحمل نگهبانان تند خوی معشوق را ندارم. جفا:بی مهری، آزار/منّت دارد:سپاسگذار باشد. /بنالد: شکوه کند/بد خویان:مراد نگهبانان بد اخلاق و تند خوی یار است.
بیت ششم:
ای سرور و بزرگوار اگر انسانیت داری عیب سعدی را مگیر، زیرا آدمی همیشه میل و علاقه اش به زیبا رویان است و (کسی وجود ندارد که بگوید میلی به زیبا رویان ندارد) (انسان همیشه دنبال کمال و زیبایی است.) خواجه: سرور/آدمی:جناس تکرار/پری رویان:دلبرانی که چهره ای به زیبایی پری رویان دارند/
وزن غزل:
این غزل بر وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن و در بحر رمل مثمن مخبون اصلم سروده شده است.
قافیه:
کلمات قافیه در این غزل عبارتند از (نکو رویان، گل رویان، مرا جویان، پویان، بد گویان، بد خویان)و کلمهء ردیف فعل (نیست) می باشد.
ویژگی سبکی غزل:
کلمات عربی در غزل دیده می شود، ترکیبات مرکب فارسی در غزل دیده می شود از جمله نکورویان، گلرویان، پری زاده، مَه پاره، بد گویان، بدخویان. هر مصرع در هر بیت گویی در گرو مصرع دیگر و هماهنگ با آن آورده شده است. رایحه سبک عراقی در سراسر ساخت غزل دیده می شود و بنا براین این آرایه های لفظی و معنوی و صناعات ادبی در حّد لازم در آن دیده می شود.
۴-۱-۴۵٫
روز وصلم قرار دیدن نیست شب هجرانم آرمیدن نیست
طاقت سر بریدنم باشد وز حبیبم سر بریدن نیست
مطرب از دست من به جان آمد که مرا طاقت شنیدن نیست
دست بیچاره چون به جان نرسد چاره جز پیرهَن دریدن نیست
ما خود افتادگان مسکینیم حاجت دام گستریدم نیست
دست در خون عاشقان داری حاجت تیغ بر کشیدن نیست
با خداوندگاری افتادم کش سر بنده پروریدن نیست
گفت سعدی خیال خیره مَبَند سیب سیمین برای چیدن نیست
درون مایه اصلی غزل:
سعدی در این غزل در واقع در مقام عاشقی مسکین قاصر و ناکام، در وادی دام عشق گرفتار آمده و تسلیم فرمان معشوق سنگ دل است و می گوید من عاشق آنقدر نا توانم و ضعیفم که افسارم دست معشوق است و نیازی نیست تا معشوق برای آزار من شمشیر بکشد یا دام پهن کند، زیرا من خود در این دام و در اختیار معشوق هستم. قافیه ی این غزل بصورت موزونی در پی هم، شعر را آهنگین کرده است و طبع شعر سعدی هم در سبک عراقی جولان می دهد و آرایه های بدیع سخن پارسی را به رخ صاحب نظران ادب و هنر جویان زیبا شناسی پارسی می کشد.
بافت معنایی و آرایه های ادبی:
بیت اول :
روز وصال و دیدار یار، آنچنان بی قرار و بی تاب می شوم که نمی توان معشوق را با آرامش ملاقات کنم و در شب جدایی، آسایش و خواب از من می گریزد. (من عاشق در هر حال چه نزدیک معشوق باشم و چه دور از معشوق، بی تاب و بی قرارم)روز و شب:تضاد و مراعات نظیر/قرار دیدن نیست:برای ملاقات آرامش ندارم. /آرمیدن:به خواب رفتن/
بیت دوم:
اگر بخواهند سرم را از تن من جدا کنند، می توانم تحمل کنم، امّا (به هیچ قیمتی)حاضر نیستم از یار جدا شوم. سر بریدن:جناس تام تکرار/سَر:میل، قصد
بیت سوم:
نوازنده و خواننده مجلس (ساز و آواز سماع)از من به تنگ آمده و کلافه شد، زیرا من تاب و تحمل شنیدن (ساز و آواز عاشقانه)را ندارم. به جان آمد:کنایه از کلافه شد/از دست من:بخاطر من، به علت من/
بیت چهارم:
وقتی دست عاشق بی نوا به جانش نمی رسد (نمی توان پیراهن جان خود را بدرد و فداکند «بمیرد» )چاره ای جز پاره کردن مادّی خود ندارد و لباس خود را در تن خود پاره می کند و می دَرَد. دست بیچاره:اضافه تخصیصی/چون:وقتی/جز:قید استثناء/
بیت پنجم:
ما (عاشقان)خودمان، نا توان و درمانده هستیم، نیازی نیست که معشوق برای ما دام پهن کند. (ما قادر نیستیم به جای دیگری بگریزیم، تا تو بخواهی اسیر و گرفتارمان کنی). ما خود :در اینجا خود را برای تاکید کردن، آورده اند/افتادگانِ مسکینیم:اضافه توصیفی یا ترکیب وصفی/حاجت:نیاز/دام گستریدن:دام پهن کردن/افتاده (در معنای مجازی)ناتوان و از پای در آمده و پریشان/مسکینم:مسکین هستیم، یعنی بی نوا، بیچاره/
بیت ششم:
ای معشوق دست را در خون عاشقان فرو برده ای، دیگر چه نیازی به شمشیر کشیدن است. (آنچه دستهای تو را ای معشوق رنگین کرده است، رنگ حنا نیست بلکه خون دل عاشقان است. /تیغ بر کشیدن:شمشیر بیرون آوردن (به قصد کشتن)/خون عاشقان:اضافه تخصیصی/
بیت هفتم:
گیر معشوقی افتادم که میل محبّت کردن ومهر ورزیدن را ندارد. خداوندگار:صاحب، مراد معشوق است/افتادم:کنایه از نصیبم شد/کش:که او را/بنده پروریدن:توجه و رسیده گی و مهر و محبّت کردن نسبت به بنده/سَر:کنایه از میل و قصد/
بیت هشتم:
به معشوق گفتم دیدن سیب زنخدان یا چانهء دلربای معشوق، مانند کام گرفتن از معشوق نیست. بوستان روحانی، باغ ملکوتی، کنایه از معشوق است/میوه:همان سیب زنخدان یا چانه دلربای معشوق است. /
بیت نهم:
(معشوق)به سعدی گفت:ای سعدی فکر و آرزوی بیهوده و دست نیافتنی در سر نپروران، چانه سفید معشوق برای دست یافتن نیست. سیب سیمین:سیب نقره فام، کنایه از چانه سفید معشوق/خیال خیره:آرزوی دست نیافتنی/خیره:بیهوده عبث/مَبَند:کنایه از امید نداشته باش، حساب نکن/سیب سیمین:اضافه توصیفی یا ترکیب وصفی/خیال خیره:اضافه توصیفی/چیدن:کنایه از بدست آوردن، کام نیافتن/
وزن غزل:
این غزل بر وزن فاعلاتن مفاعلن فع لن و در بحر خفیف مسدس مخبون اصلم سروده شده است.
قافیه:
کلمات قافیه در این غزل عبارتند از: (دیدن، آرمیدن، بریدن، شنیدن، دریدن، گستریدن، بر کشیدن، پروریدن، چیدن)و کلمه ردیف فعل (نیست)می باشد.